داشتم الان یه چیزیو تو فتوشاپ با پِن دور بری میکردم یاد مدرسه افتادم. اونوقتی که به بچه ها این چیزا رو یاد میدادم همیشه با این دور بری با پن اول قشنگ سختی میدادم بهشون بعد یادشون میدادم که میشه با چه کارهای بسیار ساده ی دیگه ای یه عکسو از زمینه اش جدا کرد. چون نمیخاستم که از اول به چیزای راحت و در پیت و غیر حرفه ای عادت کنن. چون اگه چیزای سختو بلد باشی همیشه میتونی کارتو انجام بدی ولی با چیزای راحت فقط بعضی وقتا کارت را میفته. اونوخ میای میگی نه ماه نشستم سر کلاس "هیچی" یاد نگرفتم. چون سختی نکشیدی که یادت بمونه یادگرفتی. به صورت کلی بله من معلم خیلی سخت گیری بودم و به صورت کلی تر بچه ها چه سختی بکشن چه نکشن کلن نظرشون اینه که هیچی یاد نگرفتن. همه همینن فی الواقع. ما خودمون رفتیم دانش گا 144 واحد پاس کردیم آخرش اومدیم بیرون گفتیم هیچی یاد نگرفتیم. چون آدم وقتی هـ رو از ب تشخیص میده یادش میره زمانی بوده که هـ رو از ب تشخیص نمیداده و فک میکنه از اول همه چیو خودش بلد بوده و همه مترسک سر خرمن و برای دکور بودن. کلن این بحث آموزش و پرورش و اینا خیلی پیچیده اس و من در این ساعت شب با این سطح هوشیاری نمیخام وارد چیزای پیچیده بشم.

هیچ وقت نمیخام وارد چیزای پیچیده بشم واقعن. ترجیحم اینه که همه چی ساده و یک خطی و واضح و بسیار سیصد دی پی آی باشه. ولی نمیشه که.

الان که اومدم دوباره اینجا بنویسم به این دلیل بود که یهو تعداد کنترل زِد زدنام تو فتوشاپ زیاد شد. شاید بپرسید کنترل زد چی هست اصن؟ باید بگم آن دو. برگشتن به یک مرحله قبل. برای برگشتن به دو مرحله یا بیشتر باید از ترکیب سه کلید کنترل آلـت زد استفاده کنید. ینی منظورم این بود که هی یه کاری رو اشتبا انجام دادم و هی مجبور شدم برگردم عقب. حالا نمیخام به شما فتوشاپ درس بدم، بیخیال.

 دیدم خیلی خسته و بی دقت و حواسم اینجا نیست و اینا شده، بستمش کلن اومدم بیرون. بعدشم رفتم دوتا قاشق پنیر خامه ای خوردم. گشنمه هنوز ولی.

حالا یاد مدرسه افتادم، یاد اینم افتادم که الان، چقد از اون حجم جاجمنتی که نسبت به خودم داشتم کم شده. قضاوت ینی. چون من آدمی بوده و هستم که به صورت خستگی ناپذیری صب تا شب و شب تا صب مشغول قضاوت، محاکمه و مجازات کردن خودم بودم و شاید از 365 روز سال حتا 35 روزشم نبود که من از دست خودم خوشال باشم. همیشه یه چیزی بود که من بابتش خودمو شکنجه بدم. حالا توی مدرسه و در رابطه با بچه ها که هیچی. الان ولی نیست اینجوری. نه اینکه تموم شده باشه ها، فقط شکل قضاوت کردنه فرق کرده. قبلن همه چی فقط من بودم. الان به جای اینکه همه اش من باشم، شده من و دیگران. خودمو تنهایی قضاوت نمیکنم. خودمو در رابطه ام با دیگران قضاوت میکنم. و بله هنوز به 35 روز در سال نرسیده ولی پیش میاد که روزهایی بیشتری در زندگیم از دست خودم خوشال باشم. کلن میدونی؟ من آدم خود درگیریم. ینی اونجوری که خودم میتونم دهن خودمو سرویس کنم هیچ کس هیچ وقت نمیتونه. پس ببین چقد برام سخته که حالا دهن بقیه رو کاری نکنم.

کلن من همیشه یک بخش زیادی از انرژیم صرف این میشه که در روابط اجتماعیم با بقیه، کسیو به قتل نرسونم. واقعن خیلی برام سخته که از قالب یک آدم کنترل فیریک وسواسی بیام تو قالب یه آدم نه عزیزم هر جور راحتی. نه اشکال نداره. نه پیش میاد. چون به نظر من همه چی اشکال داره و 99 درصد چیزا نباید پیش بیاد اگه مردم دقت کنن و اهمیت بدن و اون کاری رو بکنن که بهشون گفتن.


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : چیزای ,کنترل ,حالا ,قضاوت ,خودمو ,الان ,خوشال باشم ,برام سخته ,خودم خوشال ,چیزای پیچیده ,نمیخام وارد ,وارد چیزای پیچیده
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اخبارکنکورارشد عروسکای بافتنی Billie احکام ازدواج موقت انواع هواکش صنعتی دمنده و مکنده aminmolayi35 مقالات و تحقيق هاي برتر خرید و فروش و رهن و اجاره شبنم پلاس anydayonline